فاصله ها

فاصله ها خیلی زیاده
اندازه ی ۲۴ ساعت راه...
کاش اون موقع که گفتی بیا میومدم

می دونی چیه؟‌ ترسیدم
ترسیدم که بری و من تنها بمونم..
اونوقت دیگه جایی واسه خوابیدن ندارم..
دیگه کسی رو ندارم که هر شب بقلم کنه...
بگه خره دوست دارم...

خیلی نزدیک بودیم

یادته گفتی درست می شه؟؟‌ دیدی نشد..
تقصیر منه ....
اگه اونشب باهات میومدم
الان معلوم نیست کجا بودیم..
ولی حداقلش ۲۴ ساعت فاصله نداشتیم

حق داری عصبانی بشی
چون همش تقصیر منه
چون تو از من بهتری

ولی با این حال...

دوست دارم...
خیلی زیاد.......

نظرات 3 + ارسال نظر
ترانه دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:19 ب.ظ http://to-unja-man-inja.blogsky.com

سلام
مرسی که به من سر زدی...
بازم بیا...بای

بابک سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:57 ق.ظ http://didareeshgh.blogsky.com

آره میشه... ولی این شدن ها و نشدن ها منو میترسونه.... درست زمانی که فکر میکنم میشه نمیشه...!!! کاشکی برعکس این قانون هم برام اتفاق می افتاد... یعنی زمانی که فکر میکردم نمیشه هم میشد.... آره میشه....

کتونی سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ق.ظ http://katoonichini.blogsky.com

خوب نیگا کن... از در دیوار وبلاگت داره نا امیدی می ریزه... مث بقیه ی دخترا چس ناله راه ننداز. خودت هم دو سال بوده ی و می دونی چقدر از این نوشته ها هست که به مفت نمی ارزه. احساس قشنگه اما موندگار نیست... من نگفتم از آینده ننویس... گفتم نوشتن ازش سخته... اونم بدون توجه به گذشته... وگر نه تو هی بنویس آی مردم... چهار نفر دیگه هم بیان بنویسن: ممنون که سر زدی... چته عزیزم؟!!!
اینو می خوای؟! بسم الله!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد