-
چیزهایی که نگفتم
پنجشنبه 28 تیرماه سال 1386 18:15
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست نگفتم : عزیزم این کار را نکن نگفتم: برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده وقتی پرسید دوستش دارم یا نه رویم را برگرداندم حالا او رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم نگفتم: عزیزم متاسفم چون من هم مقصر بودم نگفتم: اخلافها را کنار بگذاریم چون تمام آنچه می خواهیم عشق وفاداری و مهلت است...
-
جنگ؟!
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 22:39
نمی خوام!! دیدی مسه این دیوانه ها :)) نمی خوام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ولم کنیننننن!!!!!!!!!!! مگه من دیوانه ام؟!! خوایم می آد! همین!! به من چه؟! مگه تقصیر منه که ریدن به ایران؟!! مگه تقصیر منه که ایران شانس نداره؟!! مگه تقصیر منه که توی بی کار نشستی مزخرفات من الاف رو می خونی؟! کرم از خودته!! به من...
-
پاهای کثیف
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 10:00
پاهای کثیف بزرگی دارم... که همچنان بزرگ می شوند پاهای کثیفی دارم که من را راه می برند اگر زمین قلبی داشت می توانستم ضریانش را با پاهای بزرگ و کثیفم احساس کنم...
-
ایرانی
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 17:19
I'm proud to say "I'm Iranian!" No, I am not a terrorist not a wife beater, I don't live in a tent in a desert And I don't know who Ali or Hossein were, Although I'm certain they never drove a BMW nor lived in Orange County! I speak Farsi/Persian, not Arabic, Iran is pronounced "EERAUN" and not "I-ran" ( It's not...
-
دوست دارم...
سهشنبه 25 مهرماه سال 1385 16:17
I'm writing this to tell you how much I love you I don't understand why people try to make you look bad why they say youre not right They dont understand They dont know how right you feel They dont know how happy I am They dont know that I dont care how much they laugh at me how much they make fun of you of us somehow...
-
فاصله ها
دوشنبه 24 مهرماه سال 1385 21:11
فاصله ها خیلی زیاده اندازه ی ۲۴ ساعت راه... کاش اون موقع که گفتی بیا میومدم می دونی چیه؟ ترسیدم ترسیدم که بری و من تنها بمونم.. اونوقت دیگه جایی واسه خوابیدن ندارم.. دیگه کسی رو ندارم که هر شب بقلم کنه... بگه خره دوست دارم... خیلی نزدیک بودیم یادته گفتی درست می شه؟؟ دیدی نشد.. تقصیر منه .... اگه اونشب باهات میومدم...
-
باز شروع کردم
دوشنبه 24 مهرماه سال 1385 15:16
همه چی از اول دو سال وبلاگ نوشتم و خراب شد حالا از اول شروع می کنم از کجا شروع کنم؟ آهان از اون دستبند همونی که گفتی یه روزی مال من می شه الان مال منه ولی شکسته شکستمش چون خودم خریدمش نه تو ناراحتی؟؟ تقصیر خودته برو گریه کن گریه کن چون منو گریه انداختی اِ اِ جدی داری گریه می کنی؟؟ شوخی کردم... ببخشید... بیا چسبوندمش...